- ۹۵/۱۲/۱۳
- ۰ نظر
بعضی روزها غم دلش برای دلم تنگ میشود و الساعه بلند میشود چادر چاقچور میکند و خودش را مهمان دلم میکند،نه که فکر کنید از این مهمان هایی که از کلی قبل زنگ میزنند و از قبل آمدن تا دم رفتن هی میگویند تو را به خدا ببخشید مزاحم شدیم و زحمت دادیم و حلال کنید و این حرف ها، نه!
یک دفعه میبینم آمده نشسته روی شاه نشین دلم، برای خودش چایی دم کرده و از آشپزخانه نقل و نبات هم آورده است، تا نگاهش به من می افتد میگوید: سلام!بیا بنشین برایت یک چایی بریزم، چه خبر؟دلم برایت تنگ شده بود!
میگویم:سلام! خیلی ببخشید اینجا که نشسته اید تکیه گه خیال اوست!
میگوید: کی؟ من که آمدم کسی نبود!
میگویم: بعله نیست، اما قرار نیست که تا ابد نباشد، یک روز می آید، بعد از آن غبار غم برود، غبار پریشانی برود، غبار حال کوفتی برود،اصلا غبار شادی هم برود، کلا غبار همه چیز برود، فقط میماند او و او!
غم او، دلتنگی او، شوق او، شادی او،درد او، داغ او، همه چیز میشود او، تک تک نفس ها، قطره قطره اشک ها، حرف حرف جمله ها، نگاه نگاه چشم ها ، برگ برگ درخت ها، رود ها، دریا ها، میوه ها، گل ها، همه چیز، همه کس،همه حال،عاشقی زیستی ست مدام،از او،با او،تا او..
و بالاخره تمام میشود این کثرت لعنتی، این افکار خط خطی،این دل تنگی های پاپتی،این بغض های غربتی..
می آید..دیر میسر شود،اما میسر شود.. می آید.. میدانم که می آید...
دارم برایش میگویم که پوزخند میزند و میگوید: باشد حالا..می آید، فعلا چایی ات را بخور از دهن نیفتد!
.
#عالم_کثرت_گشوده_راه_به_وحدتم_آرزوست
#به_جانبی_متعلق_شد_از_هزار_برستم_آرزوست
#عاشق_شو_ار_نه_روزی_کار_جهان_سرآید
- ۹۵/۱۲/۱۳